الیارالیار، تا این لحظه: 10 سال و 2 روز سن داره
پیوند عشقمونپیوند عشقمون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

الیار شیرینی زندگیم

پیشرفتهای گل پسری

سلام به پسر عزیزتر از جانم عزیز دل مامانی از وقتی که از شمال برگشتیم یکم ارومتر شدی. گریه هات کمتر شده بدون ماشین سواری هم می خوابی. از اول 5 ماهگی دیگه کامل بر روی شکم برمی گردی و تلاش می کنی سینه خیز بری خیلی کم می تونی جلو بری وقتی می بینی بیشتر نمی تونی بری غر می زنی و بعدش هم گریه..... وقتی باهات حرف میزنم با صدا می خندی خودتو برام لوس می کنی که بغلت کنم. ماشالله خوش اخلاقی به همه می خندی بغل همه میری. همش دوست داری کنارت باشیم اگه تنهات بذاریم گریه می کنی خیلی گردش رو دوست داری هر کس رو ببینی که چادر یا روسری بسته گریه می کنی که بغلت کنه و تو رو هم ببره. عزیزم غذا هم می خوری فرنی و اب سیب و ماست با دوشا...
29 مهر 1393

مسافرت شمال .......

 عزیز دلم,7 مهر  راهی شمال شدیم با کلی دلهره اخه دیگه سرما از راه رسیده بود می ترسیدم تو راه سرما بخوری اخه یه کوچولو سرما خوردگی هم داشتی.اخرین بار بهمن 92 وقتی شما 5 ماه تو دل مامانی داشتی رفتیم که حدود 2,5 متر برف بارید و یه هفته نتونستیم از خونه بیرون بریم.تابستون هم شما خیلی کوچلو بودی و هم بابایی نمی تونست کاراشو بزاره. بهمین دلیل اول پاییز فرصت کردیم سه چهار روزی رو بریم بندر انزلی خونه ی عمه زیبا.اولین باری بود که شما شمال می رفتی.من و بابایی و مامان جون و اقا جون بودیم. از طرف اهر و مشگین شهر رفتیم اخه بابایی اهر کار داشت از اون طرف رفتیم. طول راهو اصلا اذیت نکردی چون ماشین سواری رو دوست داری فقط داخل ماشین خواب...
15 مهر 1393

5 ماهگی گوزل بالام

سلام پسرم;عمرم;جونم;نفسم                                   ماهگیت مبارک روزها چه زود می گذره انگار دیروز بود اومدی شادی و خوشبختی مونو چندین برابر کردی. پسرم,ازت ممنونم که مادرم کردی و طعم خوب مادر شدن رو با وجود ناز تو چشیدم. این 5 ماهی که با وجود تو گذشت بهترین روزهای زندگیه من و بابایی بود. این 5 ماه پر بود از عطر وجودت پر بود از نگرانیها و دلهره ها و بی خوابی ها و سختی ها ولی با وجود تو اصلا شکایتی ندارم وقتی نگات می کنم و بهم می خندی و پاهاتو م...
6 مهر 1393
1